توئي که راحت جاني و ديده را ديده
توئي که مثل جمال تو ديده ناديده
فرو گرفت خيالت سواد مردم چشم
چنانکه نيست تميز از خيال تا ديده
مرا دلي است چو آئينه روشن و صافي
نگاه کرده در آئينه و ترا ديده
نديده ديده من در جهان به جز رويت
خوش است اين نظر پاک کبريا ديده
اگر چه موج محيطيم عين دريائيم
به غير ماست که ما را ز ما جدا ديده
بسوي مردم ديده نظر کن و بنگر
که نور ديده خود را به چشم ما ديده
هزار چشمه ز چشمم روان شود هر دم
از آنکه ديده به عين تو چشمها ديده
کسي که ديده بيگانه ديد در بندد
هر آينه بودش ديده آشنا ديده
منم که عارف و معروف نعمت اللهم
ز لااله گذشته بلاي لا ديده