بيا اي ساقي مستان و جام و مي به مستان ده
بيا آب حياتت را بدست مي پرستان ده
به مخموران مده مي را که قدر مي نمي دانند
چو خيري مي کني ساقي بياور مي به رندان ده
بيا اي صوفي صافي و درد درد دل درکش
چه مي لرزي بجان آخر بيا جان را به جانان ده
اگر فرمان رسد از شه که سر در پاي او انداز
تو پا انداز کن سر را به شکرانه روان جان ده
چو خوش گنجي است عشق او که در عالم نمي گنجد
چنين گنج ار کسي جويد نشانش کنج ويران ده
نشان رند سرمستي اگر ياري ز تو جويد
کرم فرما ز لطف خود نشان او به ياران ده
اگر جمعيتي خواهي درآ در مجمع سيد
وگر دل مي دهي باري به آن زلف پريشان ده