عشق او شمع خوشي افروخته
جان من پروانه پر سوخته
عشق بازي کار آتش بازي است
او چنين کاري مرا آموخته
چشم بندي بين که نور چشم من
رو گشوده ديده ام را دوخته
سود من بنگر که سودا کرده ام
مي خريده زاهدي بفروخته
نعمت او نعمت الله من است
دل چنين خوش نعمتي اندوخته