آفتاب حسن او عالم منور ساخته
نقش عالم از مثال خود مصور ساخته
در ميان دايره خوش خط موهومي کشيد
صورت قوسين از آن معني محور ساخته
جمله اعيان عالم مظهر اسماء اوست
عين هر فردي به انعامي مقرر ساخته
يک الف بنوشت و هفت آيت از آن آمد پديد
هفت هيکل حافظ اين هفت کشور ساخته
جود او مجموع موجودات را داده وجود
خاک را کرده نظر آن خاک زر ساخته
خوش حبابي در محيط عشق او پيدا شده
قبه اي بر روي آب از عين ما برساخته
صورت و معني عالم جمع کرده در يکي
و آن يکي در دو جهان سلطان و سرور ساخته
در ميان آب بنشستيم در درياي عشق
عين ما از آب روي داده خوشتر ساخته
گنج پنهان بود پيدا کرده است بر بي نوا
پادشاه از لطف خود با بي نوا در ساخته
اسم اعظم نعمت الله را عطا کرده به من
بنده اي را سيدي در بحر و در بر ساخته