اين چشم تر دامن مدام آبي روان دارد بجو
بنشين دمي بر چشم ما آن آب روي ما بجو
سرچشمه آب خوشي است در عين ما مي کن نظر
کاب زلالي مي رود از ديده ما سوبسو
رو را به آب چشم خود مي شو که تا يابي صفا
گر روي خود شوئي چو ما باشي چو ما با آبرو
موج و حباب و قطره را مي بين و در دريا نگر
با هر يکي يکدم برآ از هر يکي ما را بجو
ما آينه تو آينه يک رو نموده رو به ما
گر يک دو بنمايد ترا باشد دوئي از ما و تو
از گرمي ما خم مي در جوش آمد باز هي
وز آتش دلسوز ما هم جام سوزد هم سبو
اين قول مستانه شنو در بزم سيد خوش بخوان
رندي اگر يابي دمي اسرار رندان باز گو