دل ز جان برگير و جانان را بجو
کفر را بگذار و ايمان را بجو
سايه بگذار آفتابي را طلب
اين مجو اي يار ما آن را بجو
آب روئي جو درين درياي ما
جو چه مي جوئي تو عمان را بجو
گنج او در کنج ويران دل است
گنج خواهي کنج ويران را بجو
مجمع اهل دلان گر بايدت
مو به مو زلف پريشان را بجو
گر حضور و صحبتي جوئي چو ما
زاهدان بگذار رندان را بجو
نعمت الله را بجو گر عاشقي
جام مي بستان و مستان را بجو