اي تاج فرق شاه جهان خاک پاي تو
وي پادشاه صورت و معني گداي تو
مقصود آفرينش عالم توئي و بس
اي جسم و جان و دنيي و عقبي فداي تو
آئينه صفات الهي و عارفان
بينند آن صفات به نور صفاي تو
خلوت سراي نقش خيال تو چشم ماست
غير تو نيست لايق خلوت سراي تو
بيگانه از خداي نباشد به هيچ روي
هر عاشقي که هست چو ما آشناي تو
تو نور آفتاب وجودي و کاينات
مانند ذره رقص کنان در هواي تو
دل دارد از بلاي تو ذوق خوشي مدام
صد جان فداي ذوق خوش مبتلاي تو
اي جان انس و جان دل ما جايگاه تست
هرگز نداشتيم کسي را به جاي تو
روح القدس که سرور ملک ملايک است
آمد بزير سايه فر هماي تو
گر هست طاعت دگري روزه يا نماز
حمد خداست طاعت ما و ثناي تو
سيد سرير سلطنتش عرش اعظم است
تا بار يافت در حرم کبرياي تو