هواي خويشتن بگذار اگر داري هواي او
غنيمت دان اگر يابي در خلوت سراي او
نخواهي ديد روي او اگر ديدت همين باشد
طلب کن نور چشم از وي که تا بيني لقاي او
مقام سلطنت جوئي گداي حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گداي او
اگر دار بقا خواهي سر دار فنا بگزين
فنا شو از وجود خود که تا يابي بقاي او
مرا ميخانه اي بخشيد و مير جمله رندان کرد
هميشه باد ارزاني به بنده اين عطاي او
دلم خلوت سراي اوست غيري در نمي گنجد
که غير او نمي زيبد دراين خلوت سراي او
چه عالي منصبي دارم که هستم بنده سيد
فقير حضرت اويم غنيم از غناي او