شماره ٤٤٨: اي دل ز جهان جان گذر کن
اي دل ز جهان جان گذر کن
در عالم عاشقي سفر کن
از خلوت صومعه برون آي
در گوشه ميکده مقر کن
در بحر محيط حال حل شو
دامن چو صدف پر از گهر کن
مستانه درآي در خرابات
ياران حريف را خبر کن
از خانقه وجود صورت
جز معني عشق او بدر کن
بگذر ز حديث دي و فردا
امروز صفات خود دگر کن
خواهي را خداي را ببيني
در چهره سيدم نظر کن