فارغيم از ملک عالم فارغيم
جام مي نوشيم وز جم فارغيم
در خرابات جهان با عاشقان
خوش نشسته شاد و خرم فارغيم
جز حديث عشق او با ما مگو
زانکه ما از اين و آن هم فارغيم
بر دل ما زخم تيغ عشق اوست
با چنين زخمي ز مرهم فارغيم
اسم اعظم خوانده ايم از لوح دل
از حروف اسم اعظم فارغيم
نعمت الله داده اند ما را تمام
فارغيم از بيش و از کم فارغيم