ما چو در سايه الطاف خدا مي باشيم
هر چه پاشند به ما ما به جهان مي پاشيم
ديگران در هوس نقش خيالند و ما
نقش بنديم خيالي که مگر نقاشيم
نبود هيچ حجابي که به آن محجوبيم
ور بود يک سر موئيش روان بتراشيم
گو همه خلق بدانند که ما سرمستيم
از تو پنهان نبود در همه عالم فاشيم
زاهدان را به خرابات مغان نگذارند
خانه ماست که رندان خوش او باشيم
هر چه بينيم همه دلبر خود مي نگريم
لاجرم يک سر موئي دل کس نخراشيم
در خرابات مغان سيد سرمستانيم
تا که بوديم چنان بود و چنين مي باشيم