فاش شد نام ما که قلاشيم
عاشق و مست و رند و او باشيم
واله زلف يار دلبنديم
مبتلاي بلاي بالاشيم
يار سرمست چشم مخموريم
عاشق شاهدان جماشيم
نقش هستي خود فروشستيم
اين زمان عين نقش نقاشيم
پشه اي را به جان نيازاريم
مورچه اي را دلش نبخراشيم
چون همه جز يکي نمي بينيم
لاجرم ما همه يکي باشيم
نقطه شد حرف و حرف شد سيد
ما بدين حرف در جهان فاشيم