رخت بر بستيم و دل برداشتيم
آمده نا آمده پنداشتيم
چون خيالي مي نمايد کاينات
بود و نابودش يکي انگاشتيم
در زمين بوستان دوستان
سالها تخم محبت کاشتيم
مدتي بستيم نقشي در خيال
بر سواد ديده اش بنگاشتيم
عاقبت ديديم جز نقشي نبود
از خيال آن نقش را بگذاشتيم
در خرابات فنا ساکن شديم
عاشقانه چاه جاه انباشتيم
تا خليل الله درآمد در کنار
نعمت الله از ميان برداشتيم