تا خيال روي او در آب ديده ديده ايم
در هوايش همچو ديده سو به سو گرديده ايم
نقش بندي مي کند هر دم خيالش در نظر
اين چنين نقشي نديدستيم و هم نشنيده ايم
شاه ما گوشه نشينان دوست مي دارد از آن
با خيالش خلوتي در گوشه اي بگزيده ايم
بلبل مستيم و در گلشن نوائي مي زنيم
تا گلي از گلستان وصل جانان چيده ايم
زاهد بيچاره مسکين به عمر خود نديد
آنچه ما از جرعه جام شرابي ديده ايم
ما لب خود را به آب زندگاني شسته ايم
تا لب جامي به کام جان خود بوسيده ايم
نعمت الله ساقي و ما عاشقان باده نوش
عاشقانه جام مي شادي وي نوشيده ايم