هر دمي نقش خيالي مي نگارد نورچشم
هر نفس شکلي دگر از نو برآرد نور چشم
اين چنين خوناب دل کز چشم ما گشته روان
چشم ما بي آب روئي کي گذارد نور چشم
چون خيال اوست هر نقشي که آيد در نظر
لاجرم بر پرده ديده نگارد نور چشم
چشم مستش دل زعياران عالم مي برد
مردم گوشه نشين را خود چه دارد نور چشم
نعمت الله نورچشم مردم بينا بود
اين چنين نوري به مردم مي سپارد نور چشم