عاشق مستم و در کوي مغان مي گردم
جام مي دارم و در دور روان مي گردم
درد دل دارم و درمان خوشي مي جويم
درد مي نوشم و رندانه به جان مي گردم
درخرابات چو کام دل خود مي يابم
روز وشب گرد خرابات از آن مي گردم
ساقيم هر نفسي جام دگر مي بخشد
من سرمست از اينم که چنان مي گردم
هرکجا آئينه اي در نظرم مي آيد
روي او مي نگرم زان نگران مي گردم
آفتاب رخ او ملک جهان را بگرفت
من چو سايه ز پيش گرد جهان مي گردم
نعمت الله در ميکده بگشاد دگر
زين گشاد است که من بسته ميان مي گردم