مجمع صاحبدلان زلف پريشان يافتم
اين چنين جمعيتي در جمع ايشان يافتم
بسته ام زنار زلفش بر ميان چون عاشقان
درهواي کفر زلفش نور ايمان يافتم
درحضور زاهدان ذوقي نمي يابم تمام
حاليا خوش لذتي در بزم رندان يافتم
از خرابي يافتم بسيار معموري دل
گنج سلطاني بسي در کنج ويران يافتم
آنکه من گم کرده بودم باز مي جستم مدام
چون بديدم خويش را از خويشتن آن يافتم
مير ميخانه مرا خمخانه اي بخشيده است
لاجرم از دولتش ذوق فراوان يافتم
نعمت الله يافتم رندانه جام مي بدست
ساقي سرمست ديدم جان وجانان يافتم