دختري بر باد داده غنچه خندان گل
بلبل سرمست مانده واله و حيران گل
خوش گلستاني که در وي عندليب جان ما
هر زماني داستاني سازد از دستان گل
صحبت گل را غنيمت دان وگل را برفشان
زانکه نبود اعتماد عمر بر پيمان گل
گل بود عمر عزيز ماچو ديدي در گذشت
يک دو هفته بيش نبود رونق و دوران گل
عندليب گلشن عشقيم و گل معشوق ما
گرچه باشد بي وفا گل آن ما ما آن گل
هرکه مي خواهد که گل چيند نينديشد زخار
دامن گل چيدم و دست من و دامان گل
نعمت الله از براي گل به بستان مي رود
گرنه گل چيند چه کار آيد سرابستان گل