گر مشکک را شکي باشد به يک
کي موحد در يکي افتد به شک
ذوق بحر ما ز دريا دل بجو
يا درآ در بحر و ميجو از سمک
يک سبو پرآب و يک کوزه پرآب
آن يکي بسيار دارد اين کمک
در نمکسار خوشي افتاده يم
هرکه چون ما اوفتد گردد نمک
همدم جام مي ار باشي دمي
حاصل عمر عزيز است آن دمک
درد درد دل بود درمان ما
زخم تيغ عشق بر دل مرهمک
بزم عشاق است و سيد در نظر
مست و دلشاديم و فارغ از غمک