عالم عرض است و جوهرش حق
اين است رموز سر مطلق
جان است چو موج و دل چو دريا
مائيم حباب و تن چو زورق
گنجيم و طلسم مائي ماست
بگشاي به عشق بند مغلق
عاشق صورت است ومعني معشوق
واين هردو ز عشق گشته مشتق
عشقش به اشارت اصابع
کرده مه بدر عقل را شق
ما بلبل گلستان عشقيم
نالان به نواي خوش به رونق
مستيم و خراب همچو سيد
گوياي انالحقيم برحق