ديشب به خواب ديدم نقش خيال رويش
ديدم که مي کشيدم مستانه سو به سويش
بگرفت درکنارم ترسا بچه به صد ناز
بسته ميان به زنار بگشوده بود مويش
عيسي دم است يارم من زنده دل از آنم
با هر که دم برآرم باشم بگفت و گويش
عالم شده منور از نور طلعت او
خوشبو بود جهاني از زلف مشکبويش
گنجي است عشق جانان درکنج دل دفينه
گر ميل گنج داري در کنج دل بجويش
ساقي بيار جامي بر فرق ما فرو ريز
اين خرقه در برما لطفي کن و بشويش
مانند بلبل مست بر روي گل فتادم
از عشق نعمت الله بنهاده روبرويش