به گوش هوش من آمد نداي ساقي دوش
که جام جم بستان و مي حلال بنوش
بياکه مجلس عشق است وعاشقان سرمست
مدام همدم جامند وخم مي در جوش
گشوده برقع صورت ز روي معني باز
هزار جان شده حيران وعقل ها مدهوش
به عشق ساقي رندان که جان من به فداش
سبوي مجلس رندان خوشي کشم بر دوش
به مشت گل نتوان آفتاب را اندود
مگو به عاشق مستي که عشق را مي پوش
به گندمي اگر آدم بهشت را بفروخت
تو باز خر به جوي و به نيم جو بفروش
شنو که سيد سرمست وعظ مي گويد
بگو خطيب مخوان خطبه يک زمان خاموش