ساقي سرخوش ما همدم ما مي بينش
جام مي را به کف آور به صفا مي بينش
آفتابي است که برهر دوجهان تافته است
مي نمايد به تو روشن همه جا مي بينش
نقش بستيم خيال رخ او بر ديده
خوش خيالي است درين ديده ما مي بينش
خيز و آئينه اي از مردم بينا به طلب
بنشين درنظر ما وخدا مي بينش
نورچشم است که چشمت ابدا روشن باد
برو اي نور دو چشم و ابدا مي بينش
گر جفائي کند آن دوست به جان منت دار
بکش آن جور و ولي لطف و وفا مي بينش
بنده با سيد سرمست حريف است مدام
پادشاهي به کرم يار گدا مي بينش