که را روئي چنين زيباست امروز
که را لعل روان افزاست امروز
به بالاي تو سروي در چمن نيست
ز من بشنو حديث راست امروز
نمي دانم چه خواهد کرد چشمت
که از دستي دگر برخاست امروز
چه رويست آن بنام ايزد که در وي
نشان لطف حق پيداست امروز
مرا گفتار نغز دل پذير است
ترا روي جهان آراست امروز
نمودي روي و فردا بود وعده
چه حال است اين مگر فرداست امروز
ز دست نرگس مخمور مستت
جهان پرفتنه و غوغاست امروز
ز سوداي جمالت عارف شهر
چو من ديوانه و شيداست امروز
غنيمت دان حضور نعمت الله
که دشمن را شب يلداست امروز