شاهبازي درآمد از در باز
خيز در پاي او تو سر درباز
برو اي عقل چون درآمد عشق
خانه خويشتن به او پرداز
دل به ميخانه مي کشد ديگر
مرغ جان مي کند روان پرواز
جام جم خوش بود به ما همدم
ني و نائي به همدگر دمساز
ساز و سازنده هر دو مي بايد
ورنه بي ساز کي نوازد ساز
هست رازي ميان ديده و دل
مي کند فاش غمزه غماز
سيدم دل ببرد از همه کس
گر چه دل را گذاشت در شيراز