يار ياران باش اي يار
چه کني دوستي تو با اغيار
نار چون نار را نمي سوزد
نار شو تا ترا نسوزد نار
سر موئي حجاب اگر داري
از ميان آن حجاب را بردار
جان به جانان سپار و خوش مي باش
دل رها کن به خدمت دلدار
رند مست از خمار ننديشد
زانکه باشد مدام با خمار
کار ما عاشقي و مي خواري است
غير ازين نيست عاشقان را کار
وحده لاشريک له گفتم
کردم اقرار کي کنم انکار
گرچه دل را تو قلب مي خواني
باشد آن نقد مخزن اسرار
گفته سيدم خوشي مي خوان
نعمت الله زياد هم مگذار