شماره ١٤: زر يکي و تنکه زر بي شمار

زر يکي و تنکه زر بي شمار
آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
در حقيقت زر يکي صورت بسي
معنيي باشد به صورت صدهزار
تشنه اي آب حيات ما بنوش
ساغر و مي را به همديگر بدار
چشم روشن نور مي بيند عيان
ظاهر است اين آفتاب بي غبار
هر چه باشد هست با او در ميان
تا ميان او گرفتم در کنار
عشق مي بيند يکي و عقل دو
عاشقان مستند و عاقل در خمار
نعمت الله در همه عالم يکي است
گاه پنهان است و گاهي آشکار