يک هويت در مراتب مي نمايد صدهزار
عارفانه آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
نزد ما موج و حباب و قطره و دريا يکي است
آب يک معني بود هم صورتش ناچار چار
در شب تاريک امکان نور مي بخشد به ماه
مي نمايد روز روشن آفتابي بي غبار
نقش بندي مي کني باري خيال روي او
آنچنان خوش صورتي بر نور ديده مي نگار
مجلس عشق است و رندان مست و ساقي در حضور
حيف باشد در چنين وقتي که باشي در خمار
شکل قوسين از خط محور نمايد دايره
سر او ادنا طلب کن تا بيابي يار غار
عقل و جان و سيد و بنده به هم آميختند
آنچنان گنجي که مخفي بود گشته آشکار