آفتابي رخ نموده بي غبار
گنج پنهان بود گشته آشکار
آينه بيحد نماينده يکي
آن يکي در هر يکي خوش مي شمار
چشم عالم روشن است از نور او
خوش خيالي نقش بسته پرنگار
رند سرمستيم در کوي مغان
با خمار اين و آن ما را چه کار
راه ياران را کراني هست نيست
جاودان مي رو درين ره مردوار
ذوق اگر داري درآ در ميکده
عشق مي بازي دمي با ما برآر
صورت و معني است ما را در ميان
نعمت الله است ما را در کنار