بي رخ جانان به گلزارم چه کار
بي هواي او به بازارم چه کار
گرنه کار و بار عشق او بود
با سر و سوداي هر کارم چه کار
گر نباشد عکس او در جام مي
با شراب عشق خمارم چه کار
دل به يمن عشق او شد تندرست
با صداع عقل بيمارم چه کار
جان من گرنه به کام او بود
با مراد جان افکارم چه کار
من اناالحق گفته ام در عشق او
ورنه چون منصور با دارم چه کار
گفته هاي نعمت الله قول اوست
ورنه با گفتار بسيارم چه کار