شماره ٧٧٨: ديده عمري به سر روان گرديد

ديده عمري به سر روان گرديد
به هوا گرد اين جهان گرديد
به خيالي که روي او بيند
گرد برگرد اين و آن گرديد
او نظر کرد ديده روشن شد
نور او هم به او عيان گرديد
ذره اي بود آفتابي شد
اين چنين بود آنچنان گرديد
خوش نشاني ز بي نشاني يافت
نام گم کرد و بي نشان گرديد
هر که آمد بسوي ميخانه
واقف از ذوق عاشقان گرديد
نعمت الله فتاد در دريا
قطره اش بحر بي کران گرديد