شماره ٧٥٩: خواب در چشم چون نمي آيد

خواب در چشم چون نمي آيد
کي خيالش به خواب بنمايد
چشم دارم که لطف او به کرم
نظري هم به بنده فرمايد
خلوت خاص اوست خانه دل
در سرا غير او نمي شايد
در ميخانه او گشود به ما
اين چنين در جز او که بگشايد
عشق مست است و عقل مخمور است
به لب خشک باد پيمايد
هر که با جام مي شود همدم
يک دم از عمر خود بياسايد
بنده سيدم که از کرمش
نعمت الله به خلق بخشايد