شماره ٧٥٣: خوش درد دلي دارم درمان به چه کار آيد

خوش درد دلي دارم درمان به چه کار آيد
با کفر سر زلفش ايمان به چه کار آيد
دل زنده بود جانم چون کشته عشق اوست
بي خدمت آن جانان اين جان به چه کار آيد
عقل از سر مخموري سامان طلبد از ما
ما عاشق سرمستيم سامان به چه کار آيد
عشق آمد و ملک دل بگرفت به سلطاني
جز حضرت اين سلطان سلطان به چه کار آيد
در خلوت ميخانه بزمي است ملوکانه
روضه چه بود اينجا رضوان به چه کار آيد
ماهان ز خدا خواهم با صحبت مه رويان
بي صحبت مه رويان ماهان به چه کار آيد
با سيد سرمستان کرمان چو بهشتي بود
بي نور حضور او کرمان به چه کار آيد