شماره ٧٢٩: نقطه اي دايره نمود و نبود

نقطه اي دايره نمود و نبود
بلکه آن نقطه دايره بنمود
نقطه در دور دايره باشد
نزد آنکس که دايره پيمود
اول و آخرش به هم پيوست
نقطه چون ختم دايره فرمود
دايره چون تمام شد پرگار
سروپا را بهم نهاد آسود
بي وجوديم بي وجود همه
به وجوديم ما و تو موجود
همه عالم خيال او گفتم
باز ديدم خيال او او بود
خوش تر از گفته هاي سيد ما
نعمت الله دگر سخن نشنود