شماره ٧١٠: خون دل از ديده بر رو مي رود

خون دل از ديده بر رو مي رود
آب روي ما به هر سو مي رود
جمع گشته قطره قطره آب چشم
همچو سيلي سوي هر جو مي رود
مي رود دل بر در ميخانه باز
آفرين بر وي که نيکو مي رود
جان بجانان ده که جانان جان تست
جان چکار آيد ترا چو مي رود
در بيابان فنا مرد خدا
بي سرو پا خوش به پهلو مي رود
آفتاب است او و ما چون سايه ايم
مي رويم آنجا روان کو مي رود
نعمت الله مي رود در راه او
در پيش مي رو که نيکو مي رود