شماره ٧٠٥: صبحدم آفتاب رو بنمود

صبحدم آفتاب رو بنمود
زهره و مشتري چه خواهد بود
خانه تاريک بود روشن شد
نور چشمي به ما عطا فرمود
آفتابي درآمد از در ما
در دولت به روي ما بگشود
جام گيتي نما به ما بخشيد
در چنين آنچنان به ما بنمود
آتش عشق عود جانم سوخت
عود آتش شد و نماندش دود
دامن خود بگير اي عارف
تا بيابي ز خويشتن مقصود
بزم عشق است و سيدم سر مست
هر که آمد به مجلسش آسود