شماره ٧٠٤: هستي ما همه بود به وجود

هستي ما همه بود به وجود
نفسي بي وجود نتوان بود
بنمايد يکي به نقش خيال
در دو آئينه آن يکي دو نمود
جسم و جان جام و مي دل و دلدار
هر چه دارد همه به ما بنمود
همچو پرگار بود دل پر کار
نقطه نقطه محيط را پيمود
اول و آخرش به هم پيوست
ظاهر و باطنش ز هم آسود
ليس في الدار غيره ديار
هر موحد که بود اين فرمود
نعمت الله که مير مستان است
در ميخانه بر جهان بگشود