شماره ٧٠٢: آب چشم ما به هر سو مي رود

آب چشم ما به هر سو مي رود
گر به چشم ما نشيني خوش بود
چشم ما تا ديد روي او به خواب
بي خيالش يکزماني نغنود
اين نصيحت گوش کن مي نوش کن
با خمار افتد هر آن کو نشنود
عشق سلطان است و تخت دل گرفت
عقل مسکين چون کند گر نگرود
تخم نيکي کار و بدکاري مکن
هر که کارد هر چه کارد بدرود
عاشق رندي که او سرمست ماست
از در ميخانه ما کي رود
نعمت الله در خرابات مغان
هر که بيند در پي او مي رود