شماره ٦٣٨: عاشق جانانم و جانم خروشي مي کند

عاشق جانانم و جانم خروشي مي کند
مستم و از مستيم خمخانه جوشي مي کند
خستگان عشق را ساقي شرابي مي دهد
اين دوا از بهر درد درد نوشي مي کند
مي دهد محمود اياز خويش را تشريف خاص
پادشاهي اين کرم با کهنه پوشي مي کند
دردسر مي داد عقل از خانه بيرون کردمش
ايستاده بر در و دزديده گوشي مي کند
چون کنم اسرار جان با زاهد هشيار فاش
جان سرمستم هواي مي فروشي مي کند
گفتمش جامي بده گفتا بگير اما خموش
جانم از ذوق اين حکايت با خموشي مي کند
ني حديث نعمت الله مي کند با عاشقان
ناله اش بشنو که از جان خوش خروشي مي کند