شماره ٦٠٠: عهد با زلف تو بستيم خدا مي داند

عهد با زلف تو بستيم خدا مي داند
سر موئي نشکستيم خدا مي داند
با خيال تو نشستيم بهر حال که بود
نزد غيري ننشستيم خدا مي داند
هر خيالي که گشاديم به رويش ديده
در زمان نقش تو بستيم خدا مي داند
سر ما از نظر اهل نظر پنهان نيست
در همه حال که هستيم خدا مي داند
در دل ما نتوان يافت هواي دگري
جز خدا را نپرستيم خدا مي داند
گر همه خلق جهان مستي ما دانستند
گو بدانيد که مستيم خدا مي داند
در خرابات جهان سيد سرمستانيم
تو چه داني ز چه دستيم خدا مي داند