شماره ٥٩١: عشق او با جان ما پيوسته شد

عشق او با جان ما پيوسته شد
زنده آمد دل از آن پيوسته شد
آب چشم ما به گلشن رو نهاد
غنچه گشت و خوش خوشي گلدسته شد
مرغ دل در دام زلف او فتاد
سرنهاد و مو به مو پابسته شد
عشق سرمست است مي گردد به ذوق
عقل مخمور است از آن دل خسته شد
تا به او پيوست جان من تمام
از همه کون و مکان خوش رسته شد
در دل من غير او را راه نيست
خانه خالي ورا در بسته شد
نعمت الله عاشقانه جان بداد
رند سرمست از جهان وارسته شد