شماره ٥٨٥: به سراپرده ميخانه روان خواهم شد

به سراپرده ميخانه روان خواهم شد
خوش خوشي معتکف کوي مغان خواهم شد
به خرابات فنا رخت بقا خواهم برد
ترک خود کرده و بي نام و نشان خواهم شد
گرچه در ميکده پيرمغان پير شدم
باز از دولت آن پير جوان خواهم شد
چشم من غير خيالش چو نمي بندد نقش
هر چه بينم به خيالش نگران خواهم شد
هر کجا جام مئي بود بدست آوردم
گوئيا ساقي رندان جهان خواهم شد
ما چو موجيم در اين بحر پديد آمده ايم
يکدمي همدم ما شو که نهان خواهم شد
نعمت الله چو خيالي که ببيني در خواب
ور چنين نيست درين هفته چنان خواهم شد