شماره ٥٨٣: چشم ما نقش خيال او بر آبش مي کشد

چشم ما نقش خيال او بر آبش مي کشد
نور ديده پيش مردم بي حجابش مي کشد
ز آفتاب حسن او ذرات عالم روشن است
لاجرم ذرات عالم آفتابش مي کشد
خاطر زاهد به جنت گر کشد گو خوش برو
جان ما، جانانه اي مست و خرابش مي کشد
چشم ما در خواب اگر بيند خيال روي او
خويشتن را پيش کش حالي به خوابش مي کشد
همدم جام مئيم و محرم ساقي مدام
همت عالي ما جام شرابش مي کشد
در هوايش آب چشم ما بهر سو رونهاد
ديده تر دامنش دامن در آبش مي کشد
نعمت الله درکش خود گر کشد يار خوشي
گو برو با او که در راه صوابش مي کشد