شماره ٥٧٧: عين دريائيم و ما را موج دريا مي کشد

عين دريائيم و ما را موج دريا مي کشد
اين دل دريا دل ما سوي مأوا مي کشد
مشکل دل چونکه حلواي لبش حل مي کند
دور نبود خاطر ما گر به حلوا مي کشد
دست ما و دامن او آب چشم و خاک ره
گرچه سرو قامت او دامن از ما مي کشد
جذبه او مي کشد ما را به ميخانه مدام
ما روان خوش مي رويم آنجا که ما را مي کشد
يکسر موئي سخن از زلف او گفتم ولي
شد پريشان خاطرم هم سر به سودا مي کشد
مي کشد نقش خيال و مي نمايد در نظر
هر که مي بيند چو ما بيند که زيبا مي کشد
نعمت الله را مدام از وي عطائي مي رسد
کار سيد لاجرم هر لحظه بالا مي کشد