شماره ٥٧٤: مه ز برج شرف چو طالع شد

مه ز برج شرف چو طالع شد
جامع صورتين واقع شد
چون جمالش در آينه بنمود
نام آئينه کون جامع شد
اين عجب بين که واضع اشيا
هم به موضوع خويش واضع شد
هر که بي جام مي دمي دم زد
حيف از آن دم زدن که ضايع شد
همت ما محيط مي جويد
مکنش عيب اگرچه طامع شد
يار ما نيست آنکه چون زاهد
به خيالي ز دوست قانع شد
نعمت الله چو در سخن آمد
روح قدسي رسيد و سامع شد