شماره ٥٦٢: بکام ما بود عالم اگر او يار ما باشد

بکام ما بود عالم اگر او يار ما باشد
چنين دولت نمي دانم درين عالم که را باشد
در خلوتسراي او بهشت جاودان ماست
چه خوش ذوقي که رندان را درين خلوتسرا باشد
خرابات است و ما سرمست و ساقي جام مي بر دست
ز مي توبه درين حالت به نزد ما خطا باشد
بياور دردي دردش بدست دردمندان ده
که درد درد او ما را به از صاف دوا باشد
به تيغ عشق اگر کشته شوي چون ما غنيمت دان
که جانت زنده جاويد و جانان خونبها باشد
ز نور آفتاب او همه عالم منور شد
نمي بينم يکي ذره که بي نور خدا باشد
به جان سيد عالم که بنده بنده جانيست
از آن هر شه که مي بيني گداي اين گدا باشد