شماره ٥٣٥: اگر مه روي من روزي نقاب از رخ براندازد

اگر مه روي من روزي نقاب از رخ براندازد
چو ذره آفتاب جان به پاي او سراندازد
اگر شهباز عقل کل کند پرواز در کويش
نديده همچنان جز وي که از حيرت پراندازد
حجاب ديده مردم خيال پرده وهم است
جمال او نمايد رو، حجابش گر براندازد
اگر سلطان عشق او به ملک دل فرود آيد
نداي غارت جان ها روان در کشور اندازد
کند معدوم را موجود از الطاف جود خود
اگر از گوشه چشمي نظر بر منظر اندازد
تجلي صفاتش را مظاهر در ظهور آرد
ولي چون ذات بنمايد عدم بر مظهر اندازد
به چشم مردمي ياري که روي سيدم بيند
نخواهد تا نظر باري به روي ديگر اندازد