شماره ٥٣٣: ساقيي جام سوي ما آورد

ساقيي جام سوي ما آورد
نزد ما خوش تر است از ماورد
چشم ما روشن است و روشن باد
کابرويي بروي ما آورد
عاشقان درد درد مي نوشند
اين چنين درد کي خورد بي درد
عشق او مرد مرد مي جويد
مرد عشقش کجا بود نامرد
عقل گر پند مي دهد مشنو
چه شنوي وعظ واعظ دم سرد
ساغر مي مدام مي نوشم
به ازين جام باده بايد خورد
رند مستي که ذوق ما دريافت
آفرين خدا به سيد کرد