شماره ٥٢٤: محبوب دل و راحت جاني چه توان کرد

محبوب دل و راحت جاني چه توان کرد
سلطان همه خلق جهاني چه توان کرد
از ساده دلي آينه بنمود جماعت
در آينه در خود نگراني چه توان کرد
تو پادشه مائي و مابنده فرمان
گر زانکه نخواني و براني چه توان کرد
ما عشق تو داريم تو را ميل به ما نيست
مائيم چنين و تو چناني چه توان کرد
عمري است که ما را به غم عشق نشاندي
گر باقي عمرم بنشاني چه توان کرد
ما نقش خيال تو کشيديم به ديده
گر زانکه تو اين نامه نخواني چه توان کرد
پنهان شدن از ديده سيد نتواني
چون نور در اين ديده عياني چه توان کرد