شماره ٥٢٣: مقصود بي وسيله حاصل نمي توان کرد

مقصود بي وسيله حاصل نمي توان کرد
هر کس که کرد حاصل ميدان که آن چنان کرد
گر عقل ساده لوحي نقش خيال بندد
بسيار اعتمادي بر آن نمي توان کرد
پروانه لاف مي زد از آتش محبت
آتش در او درافتاده بي نام و بي نشان کرد
ما در طريق جانان جاني نثار کرديم
لطفش به يک کرشمه صد جان به ما روان کرد
در آينه جمالش تمثال خويش بنمود
از آفتاب حسنش ماه خوشي عيان کرد
هر عالمي که دانست علم بديع ما را
اسرار آن معاني با عالمي بيان کرد
ما بندگي سيد کرديم از سر صدق
سلطان عشق ما را سرخيل عاشقان کرد